يه روز با من يعني يويو باشيد
سلام ديروز كه مامان الهام اومد خونه مثل هميشه كلي خوشحال شدم ومنتظر بودم مامان الهام منوببره بيرون تا اينكه دايي محمدم امد من با دايي قهر بودم مي دونيد چرا ؟ چونكه منو صبح نبرده بود بيرون براي همين وقتي اومد تحويلش نگرفتم تا اينكه بعد از 5 دقيقه با هم اشتي كرديم و با مامان و دايي رفتيم پارك خيلي خوش گذشت جاي شما خالي شيرينكاريهاي جديد : وقتي ماماني حواسش نيست خاك گلدون را ميريزم بيرون يك حالي ميده. تازه روي پاي خودم مي ايستم به مبل تكيه ميدم ولي هنوز راه نميرم واز مبل هم ميروم بالا جديدن هم موقع خوشحالي ميزنم توي سره خودم خوب خنگم ديگه. ديشبم خوابم نمي اومد و به زور مي خواستن بخوابونم ولي من مامان و بابا...
نویسنده :
مامان الهام
11:24